أَشْفَقَ : إشْفَاقاً [شفق] عليه: بر او مهر و محبت ورزيد - عليه و منهُ: از او بر حذر شد و ترسيد - الشي ءَ: آن چيز را كم كرد - الرَّجُلُ: آن مرد به شفق در آمد - تِ الريحُ: باد به سختى وزيد و گرد و خاك برافراشت.
شَفُوق
شَفُوق : با محبت و مهربانى، نصيحت كننده و دلسوز.
شفَق
شفَق : سرخى نور خورشيد بهنگام غروب - ج اشْفَاق: مهربانى، ترس، روز، ناحيه، هر چيزى پست؛ «ثَوبٌ شَفَقٌ»: پارچه ى بد بافت.