اشعار در مورد امام صادق ع

شعر در مورد امام صادق ع​

شد مدینه در،سوگِ جانسوزَت

غرقِ حُزن و ماتم و غم آه و واویلا

فاطمه نالد،در عزای تو

مادرانه با قدِ خم آه و واویلا

پاره جگر شدی تو در،راهِ هدایتِ بشر

مرثیه خوانِ تو شده،فاطمه با دو چشمِ تر

قرآن ناطق مولا امامِ صادق مولا

قتیل ظلمِ اَعدا،واویلا

مولا امامِ صادق...

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آقای_مهندس

عضو انجمن

شعر با موضوع امام صادق ع​

چون از افق برآید انوار صبح صادق

در پاى سبزه بنشین با همدمى موافق

شد موسم بهاران پرلاله کوهساران

بستان پر از ریاحین صحرا پر از شقایق

بلبل که در غم گل مى کرد بى قرارى

شکر خدا که معشوق آمد به کام عاشق

یک سو نشسته خسرو در بزمگاه شیرین

یک سو نهاده عذرا سر در کنار وامق

ابر بهار گسترد دیباى سبز در باغ

باد از شکوفه افکند بر روى آب قایق

بر آستان معشوق تسلیم شو که آن جا

صاحبدلان نهادند پا بر سر علایق

زد بلبل سحرخیز فریاد شورانگیز

کاى مست خواب غفلت و اى بنده ی منافق

شد وقت آن که خوانند حمد و ثناى معبود

شد گاه آن که نالند در پیشگاه خالق

از بوستان احمد بگذر که بلبل آن جا

بر شاخ گل سراید وصف جمال صادق(علیه السلام)

نور جمال صادق چون از افق برآمد

شد صبح عالم آراش بر شام تیره فایق

از شرق و غرب بگذشت نور فضایل او

چون آفتاب علمش طالع شد از مشارق

تن پیکر فضایل، جان گوهر معانى

دل منبع عنایات رخ مطلع شوارق

همچون صدف ز دریا دُرهاى حکمت اندوخت

چون گوهر وجودش شایسته بود و لایق

بر پایه کمالش محکم اساس توحید

از پرتو جمالش روشن دل خلایق

خورشید برج ایمان، شمشاد باغ امکان

گنجینه کمالات، سرچشمه حقایق

هادى شوند یکسر گر لحظه اى بتابد

نور هدایت او بر جسم هاى عایق

بر لوح سینه اوست آیات حق هویدا

وه! وه! عجب سوادى است با اصل خود مطابق

افکار تابناکش روشن تر از کواکب

اندیشه هاى پاکش خرّم تر از حدایق

آیین جعفرى را بگزین که دردمندان

درمان خویش جویند از این طبیب حاذق

شاها «رسا» ندارد جز اشتیاق رویت

بنماى رخ که خلقى است بر دیدن تو شایق

در عرصه قیامت دست از تو برنداریم

کاندر شفاعت توست ما را رجاى واثق
قاسم رسا
 

آقای_مهندس

عضو انجمن

اشعار ولادت امام جعفر صادق(ع)


پیر بزرگ طایفه بود و کریم بود

در اعتلای نهضت جدّش سهیم بود

مسند نشین کرسی تدریس علم ها

شایسته ی صفات حکیم و علیم بود

نوح و خلیل جمله مریدان مکتبش

استاد درس حکمت و پند کلیم بود

بر مردمان تب زده ی شهر شرجی اش

عطر مبارک نفسش چون نسیم بود

زحمت کشید و باغ تشیّع شکوفه داد

مسئول باغبانی باغی عظیم بود

قلبش شبیه شیشه ی تُنگ بلور بود

عمری به فکر نان شب هر یتیم بود

از ابتدای کودکی اش تا دم وفات

نزدیکی محله ی زهرا مقیم بود

منّت نهاد و آمد و ما پیروش شدیم

امروز اگر نبود، شرایط وخیم بود

تازه سروده ام غزل مدحتش ولی

یادش میان قافیه ها از قدیم بود
وحید قاسمی
 

آقای_مهندس

عضو انجمن

شعر برای ملاد امام صادق ع​


شب تجلی عشق و عقیده است امشب
شب ظهور هزاران سپیده است امشب
گلی به گلشن یاسین شکفته شد که فلک
نظیر چهرۀ او را ندیده است امشب
دمید صادق آل رسول همچون ماه
مهی که آینه دار سپیده است امشب
سپهر علم و فضیلت دوباره نورانی است
ستارۀ سحر ما دمیده است امشب
حضور حضرت باقر فرشتۀ رحمت
برای عرض تهیت رسیده است امشب
به "ام فروه" بیا تهنیت بگو که گلش
به مهد مهر و وفا آرمیده است امشب
به پاس مقدم این گل نثار کن صلوات
که درخور صلواتی حمیده است امشب
همان گلی که خدا را ستود و مرغ سحر
صدای زمزمه اش را شنیده است امشب
خوشا کسی که خداوند عاشقانش را
برای خدمت او برگزیده است امشب
ز باغ دانش او سوی تشنگان علوم
نسیم رحمت و دانش وزیده است امشب
همیشه پیرو این مکتب پر از نور است
کسی که جام ولایت چشیده است امشب
چو یاد اوست عبادت به یاد حضرت او
دلم به سوی خدا پر کشیده است امشب
بیا و سر به حریم مقدسش بگذار
که مرغ دل به مدینه پریده است امشب
بگو به خلق «وفائی» چراغ دانش را
خدا ز جلوۀ او آفریده است امشب
سید هاشم وفایی
 

آقای_مهندس

عضو انجمن

شعر شهادت امام صادق ع​

زهر اگر بر جگر سوخته ی ما افتاد
قرعه ای بود و به نام من تنها افتاد

آه از این عمر که تکرار غمی سنگین بود
وای از این شعله که در دامن دریا افتاد

به عزای خانه ی من رحم نکردند این قوم
باز آتش به در خانه ی زهرا افتاد

باز هم سوختن خانه تماشا کردن
باز از غربت ما خنده به لبها افتاد

باز انگار مغیره به سراغم آمد
کار قنفذ به کشیدن به تماشا افتاد

موسفیدم، همه دیدند ولی می بردند
هیچ کس هیچ نگفت از نفس آقا افتاد
 

آقای_مهندس

عضو انجمن

شهر در مورد شهادت امام صادق علیه السلام​

از سوز زهر آب شد از پای تا سرم
با اشک هم قدم شده ساعات آخرم

پایم به سوی قبله، لبم غرق خون شده
دیگر رمق نمانده به اعضای پیکرم

آه ای بقیع باز کن آغوش خویش را
من آخرین امانت شهر پیمبرم

بار سفر به دوش گرفتم وَ با خودم
یک عالَمه مصیبت و اندوه می‌برم

از غصه آه می‌کشم و ناله می‌زنم
یا رب ببین زمانه چه آورده بر سرم

دشمن شبی که پای برهنه مرا دواند
داغ رقیه بود عیان در برابرم

رحمی نکرد بر من و بر سنّ و سال من
انداخت ریسمان به روی دست لاغرم

ارث علی به من ز همه بیشتر رسید
سوزانده شد دو بار، حریم مطهرم

کاشانه ام اگر چه به آتش کشیده ‌شد
امّا نسوخت چادر و گیسوی همسرم

وقتی که دود خانه ی ما را گرفته بود
دیدم فرار می‌کند از شعله دخترم

آن جا به یاد کرب و بلا روضه خواندم از
طفل یتیم و عمّه ی محزون و مضطرم

طفلی که ضجّه می‌زد و از ترس می‌دوید
می‌گفت پس کجاست عموی دلاورم

عمّه! عمو کجاست ببیند که بعد از او
غارت شده ست زیور و خلخال و معجرم

علی صالحی
 

آقای_مهندس

عضو انجمن

شعر در مدح امام صادق ع​

ما بی وجود لطف تو مذهب نداشتیم
در دین و علم این همه منصب نداشتیم

نور ات اگر نبود بجز شب نداشتیم
ذکر حسین جان به روی لب نداشتیم

آری اگر که شیعه به پا هست و عاشق است
از قال باقر است و از این قال صادق است
--
با گوشه ی نگاه تو زائر درست شد
با روضه خوانی تو شعائر درست شد

از ذوق توست این همه شاعر درست شد
از قطره ای ز علم تو جابر درست شد

هرکس بدون توست به محشر معطل است
توحید ما طفیلی درس مُفَضَّل است
--
شاگر تو اگر چه که چندین هزار بود
از آن همه چقدر برای تو یار بود

دردت یکی نبود غمت بی شمار بود
مثل علی همیشه به چشم تو خار بود

پس چاره ای بغییر صبوری نداشتی
بیش از سه چار شیعه تنوری نداشتی
--
خفاش های نیمه شب تار آمدن
تا در نماز در پی پیکار آمدن

مانند دزد از سر دیوار آمدن
اینگونه در مدینه همه بار آمدن

بر روی خاک از نفس افتاده می کشند
این ها ز زیر پای تو سجاده می کشند
--
در کوچه نیز پوشش و امامه بر سرت
آتش گرفته است دری در برابرت

اما نبود پشت در خانه همسرت
پیچیده است ناله ای وای مادرت

این حال و روز و صحنه برای تو آشناست
در کوچه پابرهنه برای تو آشناست
--
در کوچه دست بسته علی بود و فاطمه
تنها غریب خسته علی بود و فاطمه

در بین خون نشسته علی بود و فاطمه
با پهلویی شکسته علی بود و فاطمه

آنکه فرشته بود پی همنشینی اش
آمد به گوش ناله فضه خزینی اش
 

آقای_مهندس

عضو انجمن

شعر امام صادق ع​


به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید
نظاره ی تو ابوحمزه و زراره کشید

غریب هستی و چون مادرت نشد آقا
سر مزار شما گنبد و مناره کشید

به زخم های دلت مرهمی نشد پیدا
که زهر از جگرت طرح پاره پاره کشید

تو را میان دعا، بی نمازها بردند
تو را پیاده به کوچه یکی سواره کشید

میان کوچه تن خسته ات زمین تا خورد
نکرد رحمی و دشمن تو را دوباره کشید

سریع خانه برو دختر تو ترسیده است
که ارث مادریت را کسی شراره کشید

گرفته خانه ی تو رنگ خیمه های حسین
دوباره گریه ی چشمت به سوگواره کشید

دوباره آتش و خیمه غروب عاشورا
دوباره کرببلا را به استعاره کشید

تمام اهل و عیالش فرار می کردند
و دختری که خودش را به یک کناره کشید

به چند زخم پدر مرحمی ز گریه گذاشت
دوباره در بر خود جسم پاره پاره کشید

به پیش پیکرش از دشمنی شکایت کرد
که معجر از سر و از گوش گوشواره کشید


محسن حنیفی
 


🔴 لینک های مفید: شبیه ساز منظومه شمسی ,
میزبانی شده توسط سرورهای قدرتمند افیکس هاست

بالا