- مَنْصُوب
- يانَصِيب
- تَنَاصِيب
- مَنْصَبَة
- مُنَصَب
- مَنْصُوبَة
- أَناصِيب
- نِصَاب
- أَنْصَب
- انْتَصَبَ
- تَنَاصَبَ
- تَنَصَّبَ
- نَصَّبَ
- نَاصَبَ
- منتصب
- تنصيب
- نَصِيب
- انتصاب
- نُصْبَة
مترادف منصب: پایگاه، جاه، درجه، قدر، مرتبه، مقام، پیشه، سمت، شغل، کار
برابر پارسی: پایه، جا، رده، فرمندی
معنی منصب در لغت نامه دهخدا
منصب. [ م َ ص ِ / ص َ ] (ع اِ) جای بازگشت. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
|| جای برپا شدن. (غیاث ) (آنندراج ). جای مرتفع و جایی که در آن چیزی افراخته می کنند. (ناظم الاطباء).
|| اصل هر چیزی. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اصل. (اقرب الموارد). اصل مردم و جز او. (مهذب الاسماء). فلان له
منصب صدق ؛ یعنی فلان دارای اصل و نژاد نیکی است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رتبه. (غیاث ) (آنندراج ). رتبه و عهده ای که از جانب پادشاه به کسی مرحمت می گردد و وَرج و یا وِرج نیز گویند. (ناظم الاطباء). حسب و مقام و از آن به شرف استعاره کنند، و منه
منصب الولایات السلطانیة و الشرعیة. و در شفاءالغلیل گوید: در کلام مولدین
منصب عبارت است از عمل و شغلی که شخص بر عهده می گیرد. (از اقرب الموارد). پایه. مقام. پایگاه. رتبه. ج ، مناصب.