- فرضیات
- فرضی
- مفروض
- افراض
- فارض
معنی فرض در فرهنگ معین
(جَ ) [ ع. ] =
۱ - (مص م) گرد کردن
۲ - فراهم کردن ، فراهم آوردن
۳ - آسوده (صفتی است برای خاطر ): خاطرجمع
۴ - (اِ. ) انجمن ، مجمع
۵ - گروه ، جمعیت
۶ - مجموع ، همه
۷ - یکی از چهار عمل اصلی و آن افزودن دو یا چند عدد است به یکدیگر
۸ - کلمه ای ک
فرهنگ عمید
۱. [جمع: جموع] جماعت، گروه، گروه مردم.
۲. (ریاضی ) یکی از چهار عمل اصلی حساب که چند عدد را روی هم می نویسند و آن ها را به هم می افزایند.
۳. (اسم مصدر ) قرار دادن دو یا چند چیز در کنار یکدیگر.
۴. (اسم مصدر ) گرد آوردن، فراهم آوردن.
۵. (صفت ) آسوده: حواسِ جمع.
۶. (صفت ) در کنار یکدیگر.