afarin

تازه وارد

شعر در مورد اسم نگار

لطفا با امتیاز دادن به اشعار مختلف کمک کنید که بهترین شعر ها را پیدا کنیم
 
پاسخ درست
دلم شکست به یک آن به زیر پای نگار
دلی که خالی از اغیار بود وجای نگار
به او بگو که به دنبال صید دیگر باش
که صید خویشتن آمد شود فدای نگار
به پای خویش به کوییش چرا گذر کردم؟
شنید گوش دلم بی گمان صدای نگار
نگار بود مرا رسم عاشقی آموخت
خطا ز جانب ما نیست این خطای نگار
تو با که عهد نمودی که تا نهایت جان
وفا نمودی و دیدی دلا جفای نگار؟
اگر چه تیشه ی او سینه ی مرا خون کرد
نرفته است هنوز از سرم هوای نگار

خواهران_بسیج

عضو انجمن
دلم شکست به یک آن به زیر پای نگار
دلی که خالی از اغیار بود وجای نگار
به او بگو که به دنبال صید دیگر باش
که صید خویشتن آمد شود فدای نگار
به پای خویش به کوییش چرا گذر کردم؟
شنید گوش دلم بی گمان صدای نگار
نگار بود مرا رسم عاشقی آموخت
خطا ز جانب ما نیست این خطای نگار
تو با که عهد نمودی که تا نهایت جان
وفا نمودی و دیدی دلا جفای نگار؟
اگر چه تیشه ی او سینه ی مرا خون کرد
نرفته است هنوز از سرم هوای نگار
 
پاسخ درست

فرنود

عضو انجمن
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند

دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند

از پیش تو راه رفتنم نیست
همچون مگس از برابر قند

عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخ صبر برکند

در هیچ زمانه‌ای نزاده‌ست
مادر به جمال چون تو فرزند

باد است نصیحت رفیقان
واندوه فراق کوه الوند

من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند

این جور که می‌بریم تا کی؟
وین صبر که می‌کنیم تا چند؟

چون مرغ به طمع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند

افتادم و مصلحت چنین بود
بی بند نگیرد آدمی پند

مستوجب این و بیش از اینم
باشد که چو مردم خردمند

بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهٔ کار خویش گیرم
 

stabekiove

عضو فعال
ملك‌الشعرا بهار:
زمن نگارم عزیزم خبر ندارد
به حال زارم عزیزم خبر ندارد
خبر ندارم من از دل خود
دل من از من عزیزم خبر ندارد
دل من از من عزیزم خبر ندارد
کجا رود دل عزیز من آخ که دلبرش نیست
کجا رود دل عزیز من آخ که دلبرش نیست
کجا پرد مرغ عزیزم که پر ندارد
کجا پرد مرغ عزیزم که پر ندارد
امان از این عشق عزیز من آخ فغان از این عشق
امان از این عشق عزیز من آخ فغان از این عشق
که غیر خونِ جگر ندارد
که غیر خونِ جگر ندارد
همه سیاهی ، همه تباهی ، مگر شب ما سحر ندارد
بهار مضطر عزیز من ، آخ، منالُ دیگــــــر
که آه و زاری اثر ندارد ، جز انتظار و جز استقامت
وطن علاج دگـــر ندارد
زهر هر دو سر بر سرش بکوبد
کسی که تیغ دو سر ندارد
 

Nazanin

عضو انجمن
اندر دل ما تویی نگارا
غیر تو كلوخ و سنگ خارا
هر عاشق شاهدی گزیدست
ما جز تو ندیده‌ایم یارا
گر غیر تو ماه باشد ای جان
بر غیر تو نیست رشك ما را
ای خلق حدیث او مگویید
باقی همه شاهدان شما را
بر نقش فنا چه عشق بازد
آن كس كه بدید كبریا را
بر غیر خدا حسد نیارد
آن كس كه گمان برد خدا را
گر رشك و حسد بری برو بر
كین رشك بدست انبیا را
چون رفت بر آسمان چارم
عیسی چه كند كلیسیا را
بوبكر و عمر به جان گزیدند
عثمان و علی مرتضا را
شمس تبریز جو روان كن
گردان كن سنگ آسیا را
 

معصومه

تازه وارد
مرنجان دلم را که این رسم وفا نیست نگارا به جز تو کسی در دل ما نیست
ندیدم کسی را از آن دم که تو بودی چه آسان همگان را ز چشمم بروبودی
ای عزیز جانم نیمه ی پنهانم بی تو پریشانم ای همه وجودم دل عاشق مرا بردی
گر چه که آزردی دلخوشیم بود که در بند تو بودم
ای عزیز جانم نیمه ی پنهانم بی تو پریشانم ای همه وجودم دل عاشق مرا بردی
گر چه که آزردی دلخوشیم بود که در بند تو بودم

مرا میکشانی به هر سو که بتوانی شکایت ندارم تو چون در دل و جانی
اگر بی قراری دلیلش غم عشق است ببین عاشقان را که عالم همه عشق است
ای عزیز جانم نیمه پنهانم بی تو پریشانم ای همه وجودم دل عاشق مرا بردی
گرچه که آزردی دلخوشیم بود که در بند تو بودم
ای عزیز جانم نیمه پنهانم بی تو پریشانم ای همه وجودم دل عاشق مرا بردی
گرچه که آزردی دلخوشیم بود که در بند تو بودم


ای عزیز جانم نیمه ی پنهانم بی تو پریشانم ای همه وجودم دل عاشق مرا بردی
گر چه که آزردی دلخوشیم بود که در بند تو بودم
ای عزیز جانم نیمه ی پنهانم بی تو پریشانم ای همه وجودم دل عاشق مرا بردی
گر چه که آزردی دلخوشیم بود که در بند تو بودم
 

دکتر_رضایی

عضو فعال
آن نازنین نگار که چون دلبری کند
ما را به یک ‌اشارت خود رهبری کند
موسای روزگاری و عیسای هر زمان
پیش تو کیست دعوی پیغمبری کند
برگرد با درفش عدالت به پیش ما
کو کاوه‌ای که مثل تو آهنگری کند
خورشید ادعای تکلم نمی‌کند
جایی که چشم‌های تو روشنگری کند
مرغ دلم با یاد تو به عرش می‌رود
وقتی که یاد شعر و زبان دری کند
آن کس که تا جانب خدا پر کشیده است
ای کاش یاد این دل نیلوفری کند
 

asghar

عضو انجمن
هی تو پروانه من همچو شمعم که هست رفتن تو بسوزم
رفته ای بی من ای بی وفا تو چه آورده ای به روزم
بی خبر رفته ای و خبر از دل بی قرارم نداری
آتشم میزند این تب عاشقی این غم بی قراری
بی قرارم نگارم تیره شد روزگارم ابریم همچون باران
کجایی ای جان که طاقت ندارم
بی قرارم نگارم بازا تیره شد روزگارم ابریم همچون باران
کجایی ای جان که طاقت ندارم
در قفس مانده ام بی نفس مانده ام ای امان از جدایی
همچو لالایی خواب شیرین تو را خواهم ای دوست کجایی
همچو ماهی که در برکه قلب من عکس رویت نباشد
رفته ای تا دگر شوق دیدار من آرزویت نباشد آرزویت نباشد
بی قرارم نگارم تیره شد روزگارم ابریم همچون باران
کجایی ای جان که طاقت ندارم
بی قرارم نگارم بازا تیره شد روزگارم ابریم همچون باران
کجایی ای جان که طاقت ندارم
بی قرارم نگارم تیره شد روزگارم ابریم همچون باران
 


🔴 لینک های مفید: شبیه ساز منظومه شمسی ,
میزبانی شده توسط سرورهای قدرتمند افیکس هاست

بالا