شعر در مورد حضرت رقیه س

farzane

عضو فعال
هربار به ديدنِ عمويش ميرفت

عباس به احترام او پا ميشد

صد حيف نشد بماند و رشد كند

ميماند اگر زينب كبري ميشد
 

farzane

عضو فعال
يا حضرت رقيه(س)

حق خواسته که دست عطا داشته باشی

بالا بنشینی و گدا داشته باشی



والله که حق است که در جمع بزرگان

بالای سر عمّه تو جا داشته باشی



رزّاقی و روزی خور این سفره دوعالم

ای کاش برایم تو غذا داشته باشی



تو جمع صفاتی تو خودت جلوه ذاتی

باید حرمی نزد خدا داشته باشی



از آن همه شهزاده ی ارباب تو باید

مخصوص خودت صحن و سرا داشته باشی



صد مریم و حوا به درت سجده نمایند

گر قصد کنی که خاک پا داشته باشی



گر قصد کنی نیل شکافی به نگاهی

محتاج نباشی که عصا داشته باشی



تو فاتح شامی سزد آن کس که مقامت

فرمانده ی کل قوا داشته باشی



بد نیست که در اریکه سلطنت خود

تو چند غلام رو سیه داشته باشی



پیغمبر عشاق حسینی و عجب نیست

صد تازه مسلمان همه جا داشته باشی



ای کاش که در رهگذر عرش؛ توقف...

....در بین حسینیه ما داشته باشی
 

farzane

عضو فعال
يا حضرت رقيه (س)

با خنده ي خود صفاي دلها مي شد

آرامش ِ خاندانِ طاها مي شد



حنانه ترين دختر اين كاشانه

در كودكي اش مادر ِبابا مي شد



در جمع برادران خود تا ميرفت

ليليِ دل عترت ليلا مي شد



با لهجه ي شيرين خودش تا ميگفت

بابا بابا بابا غوغا مي شد



در پيش نگاه عمه و بابايش

هر لحظه شبيه تر به زهرا مي شد



وقتي كه به ديدن عمويش ميرفت

عباس به احترام او پا مي شد



پايش روي خاك قبل از آنكه برسد

زير قدمش بال ملك وا مي شد



مأمور نبود ورنه گر ميفرمود

تا كوفه تمام دشت دريا مي شد



صد حيف نشد بماند و رشد كند

ميماند اگر زينب كبري مي شد

(جواد حيدري)
 

farzane

عضو فعال
يا حضرت رقيه(س)

حاتم که ز جود شهرتی پیدا کرد

تا بر تو رسید سفره اش را تا کرد

قربان دو دست کوچکت بی بی جان

کز خلق گره های بزرگی وا کرد
 

farzane

عضو فعال
بانوي دمشق

نه ، که گفته که تو جا در دل دنیا داری

تو سر ِ دوش ابالفضل فقط جا داری



شور ذکر تو که شیرین شده از این جهت است

که به نامت نمک حضرت زهرا داری



هر کسی لایق آن نیست شود سینه زنت

این هم از گوشه ي چشمیست که بر ما داری



دل ارباب سر ذوق می آید وقتی

جا در آغوش علی اکبر لیلا داری



شام تسخیر سپاه اسرا شد زیرا

تو به دوشت علم زینب کبری داری



رُك و رو راست حسوديم مي آيد وقتي

كه عمويي چو علمدار حرم را داري

(علي صالحي)

 

farzane

عضو فعال
يا بنت الحسين(س)

با فقیرانِ زمین باز خدا راه آمد

مژده ای آمده که سوگلی شاه آمد

آمد از راه شبِ ذره نوازی حسین

نمک سفره ي شاهانه ي این ماه آمد

به دل سرد زمین باز امیدی داند

یاس خوش عطر و گلاب حرمَ الله آمد

همه ناخواسته گشتند نمک گیر حسین

پیش از خواهش ما عیدی دلخواه آمد

نیست در هیچ کجایی خبر از تنهایی

قبله ي بی کسی هر دل آگاه آمد

کوری چشم بخیل همه ي عایشه ها

همه جا پر شده که فاطمه از راه آمد



حضرت زُهره ي زهرای حرم آمده است

زینت شانه ي سقای حرم آمده است
 

farzane

عضو فعال
يا رقيه خاتون(س)

حيات ميچكد از گوشه ي نگاهِ ترش

نجات ، خانه نموده كنار بال و پرش

شكوفه نيست حريفِ لطيفِ دستانش

فرشته هاي الهي مقيم پشت درش

سه ساله است و به قدر هزار سال بلند

ببين چها كه نكرده به عمر مختصرش

تمام شام ز اشك رقيه درهم ريخت

عجب ز قدرت فريادهاي پر شررش

نگاه بي رمقش در ميان تاريكي

فتاد تا به جمال مقدس پدرش



گرفت بوسه ز بابا قرار از كف داد

كنار رأس بريده نفس زد و افتاد
 

farzane

عضو فعال
يا كاشف الكرب عن وجه العباس(ع)

پري وشي كه غزل خوانِ مهربانيهاست

سه ساله دختركِ خانواده ي زهراست



شب ولادت او روز مرگ نوميديست

شروع لحظه ي تحويل سال خورشيديست



شكوفه هاي بهاري مُريدِ خنده ي او

شكفتن گل ِمريم نَويدِ خنده ي او



چه انعكاس شگرفي نگاه او دارد

از آسمان نگاهش ستاره ميبارد



نماز پنجره ها سمت كعبه ي چشمش

حواس آينه ها پرتِ جذبه ي چشمش



ستاره ها به رقيه سلام ميكردند

براي ديدن او ازدحام ميكردند



فرشته ها به قنوتش دخيل ميبندند

فقيرهاي بهشتي چه آبرو مندند



طواف قاصدكان گِرد او تماشاييست

شكوهِ فاخر ِاعمالِ حجِّ شيداييست



به خاكبوسي ِ خاكش هزار سرو ِ بلند

بر آستانه ي گهواره سر فرو دارند



چكيده شهدِ گل از غنچه ي تكلم او

مسير بادِ صبا كوچه ي تبسم او



نسيم،شانه ي صبح ِ حرير ِگيسويش

عقابِ قلب ابالفضل گير ِ گيسويش



گل ِ سر ِ شبِ اين كودك شكر شيرين

ستاره هاي درخشان زُهره و پروين
 

farzane

عضو فعال
يا رقيه خاتون

امشب نسیم عشق درعالم وزیده است

شهدجنون به کام دل ماچکیده است

مستی خودش شده است خراب شراب ما

عقل ازسرتمامی مستان پریده است

امشب فرشته از سربازار آسمان

صدهدیه بهر دیدن دلبرخریده است

حال وهوای عرش خدا داده برزمین

گویاکه شاهکار دگرآفریده است

تاکوچه های شهرمدینه به شوق وشور

مامور وحی دلشده باسر دودیده است

گویادوباره سوره کوثرشده نزول

گویادوباره حضرت زهرا رسیده است



خورشید عشق بر رخ مهتاب خنده زد

امشب رقیه آمده ارباب خنده زد



به به چه جشن وشور وسروری بپاشده

شهرمدینه نه همه جاکربلاشده

امشب حسین مادرخود رادوباره دید

به به به اوچه گنج عظیمی عطاشده

عباس داشت آرزوی روی فاطمه

شکرخدا که حاجت اوهم روا شده

آیابراستی بود این نور- فاطمه؟

یاروح اوبه جسم دگرجابجا شده

این دختراست یاکه بودحوری بهشت

حوریه هم به حسن رخش مبتلا شده

این گل بود زباغ گلستان عاطفه

تنها برای دامن زینب سوا شده



خورشیدعشق بررخ مهتاب خنده زد

امشب رقیه آمده ارباب خنده زد



این یاس نوشکفته نگاهش بهاری است

بهرحسین آخرچشم انتظاری است

مثل تمام پاک نهادان اهل بیت

او از نژاد ونسل شه ذوالفقاری است

گویاستاره آمده بر پشت بام ماه

وقتی به روی دوش عمو درسواری است

یک هدیه:سینه ریز و دوتاگوشوار ناب

اکبرخرید وگفت که این یادگاری است

هرقدرناز اوبکشد بازهم کم است

بهرحسین دخترک ته تغاری است

عباس وقاسم وعلی اکبر وحسین

دور وبرش عجب صف عشق وحصاری است

اوظاهرش سه ساله ولی پیرمعرفت

وقتش بیاید اوصنم جان نثاری است



خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد

امشب رقیه آمده ارباب خنده زد



ازعطرسیب غرق ونگاهش پرازاثر

دارد نمک به چهره و کامش پرازشکر

پابرزمین اگربزند میشود طلا

رخ گر بسوی شب بکشد میشود سحر

مریم کنیزملتمس خانواده اش

موسی خمیده دربراو گشته تاکمر

بااین همه مقام کسی یاری اش نکرد

درشهرشام وکوفه که اوبودخونجگر

درد دل شکسته خود رابریده جان

یکشب برای راس پدرگفت مختصر

ازبس دویده ام وسط کوچه های شهر

ناخن زپای زخمی من کنده شد پدر



خورشید عشق بررخ مهتاب خنده زد

امشب رقیه آمده ارباب خنده زد

(مجتبي صمدي شهاب)
 

farzane

عضو فعال
يا حضرت رقيه (س)

زمين دوباره پُر از آيه هاي كوثر بود

تمام شهر پُر از بوي عود و عنبر بود

به ناز مقدم ياسي به عطر دلكش سيب

تمام پهنه ي ارض و سما معطر بود

به گِرد ماه وجودش ستاره ميگرديد

مَهي كه يك سر و گردن ز ماه هم سر بود

براي آنكه قدم روي خاك نگذارد

فرشته ريخته بود و زمين پُر از پَر بود

عجيب نيست كه اينقدر شاه بوسيدش

به جان فاطمه خيلي شبيه مادر بود



سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب

رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب



دوباره فاطمه اي پاي در ركاب زده

كرشمه كرده و طعنه به آفتاب زده

براي آنكه مبادا نظر كنند او را

حسين فاطمه بر چهره اش نقاب زده

مسير آمدنش را زد عمه جان جارو

به اشك شوق ، عمو خاك كوچه آب زده

بگو به ماهِ فلك ديده ي حسودت كور

كه بوسه بر رخ ِ اين ماه آفتاب زده

سه سال آمد و پر زد از آن زمان تا حال

فلك به خاطر روياش سر به خواب زده



سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب

رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب



كليد كار گشائيست بين دستانش

شميم ياس گرفته تمام دامانش

فداي آن حرم كوچك و تماشايي

كه جبرئيل نشسته ست روي ايوانش

از اين طرف به هياهوي شام و از آن سو

به سمت عرش خدا ميرود خيابانش

سه ساله است ولي ميشود زيارت كرد

به جاي فاطمه و آن مزار پنهانش

به دستِ خالي و آهِ دل و به رشته ي عشق

دخيل بسته دلم بر ضريح چشمانش



سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب

رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب



دلم به پيش حضور تو اعتكافي شد

كه عشق هاي دگر پيش من خرافي شد

سه صفحه خورد ورق از كتاب تو اما

نشان فاطمه بر جلد آن صحافي شد

سه ساله بودي و يادآور غم زهرا

و لحظه لحظه ي آن روضه مو شكافي شد

تمام كينه ي حيدر به روي بابايت

و بغض فاطمه روي سرت تلافي شد

غلاف و سلسله و تازيانه بود اما

سنان و كعب ني و خار هم اضافي شد

طواف حاجيه خانم سيدالشهدا

به دور كعبه ي سر بود عجب طوافي شد



سروده شد غزل عاشقانه ي ارباب

رسيد باب حوائج به خانه ي ارباب

(محمد ناصري)
 

farzane

عضو فعال
يا حضرت رقيه(س)

این کیست که بهشت شده رو نمای او

قصری هزار آینه شد سرسرای او

آمیخته به عصمت و توحید و معرفت

زرّینه خشت محکم اول بنای او

بانوی ماهتاب دمیده است تا فقط

هنگام خواب قصه بگوید برای او

سمت نگاه مشرقی اش صبح دائم است

خورشید سالهاست نشسته به پای او

عطر هزار باغچه گل در ترنّمش

شهر بهار ساکن سبز هوای او

آئینه تداعی لبخند فاطمه است

انگار روبرو شده با خنده های او



وقتیکه از سپهر مدینه طلوع کرد

خورشید زندگانی خود را شروع کرد



از شاخه ي طلایی طوبی که چیده شد

در ساق عرش عطر رهایی وزیده شد

در صُلب سیب مهر تبلور نمود و بعد

در پوشش طهارت محض آفریده شد

شیوا ترین سلام سپیده به آفتاب

در لحظه تلألوء سبزش شنیده شد

تلفیقی از هدایت و نور است این شهاب

خطی که روی صفحه ظلمت کشیده شد

قبل از شروع خلقت عالم کمال یافت

آنروز متصّف به صفات حمیده شد



اشراق مهر سجده به خاک زمین اوست

تکوین عشق ، معجزه کمترین اوست



صبح ولادتش همه جا عطر سیب داشت

گل بانویی که ایل و تباری نجیب داشت

نیلوفر عفاف به قنداقه اش دخیل

گلبوسه نسیم زعطرش نصیب داشت

می آمد از طراوت گلخانه خدا

بیخود نبود رایحه ای دلفریب داشت

شیرین زبان قافله نازدانه ها

تن پوشی از حریر پر عندلیب داشت

از وقت آفرینش نور مطهرش

با نام پاک فاطمه اُنسی عجیب داشت

تنها سه ماه آخر عمر سه ساله اش

اندازه سه قرن فراز و نشیب داشت

(مصطفي متولي)
 


🔴 لینک های مفید: شبیه ساز منظومه شمسی ,
میزبانی شده توسط سرورهای قدرتمند افیکس هاست

بالا