انشا شانس
از بس این جمله را میگویی کلافه ام کرده ای.عادت کرده ای بعد هر اتفاق ناخوشایند بگویی چقدر بدشانس بودم هستم و خواهم بود.می گویی من اگر تلاش کنم ،می کنم و خواهم کرد،به جایی نمی رسم نرسیدم و نخواهم رسید.چون بدشانسم
اما تو کله پوکی بیش نیستی.چرا اینقدر خودت را بدشانس میدانی؟
مشکل از آنجایی شروع می شود که با دیدگاهی ضعیف و نامناسب به هر اتفاق نگاه می کنی.کله پوکی یعنی علت را پیدا می کنی،راه چاره را هم می دانی،اما آنقدر غرور داری که تقصیر را گردن شانس بیچاره می اندازی.کاری کردی که شانس هم به خود بدشانس می گوید.مشکل های تو ربطی به شانس ندارند.
از میان تمام کهکشان ها ما در کهکشان راه شیری هستیم،از بین منظومه ها منظومه ما شمسی است.از تمام سیارات ما در سیاره زمین زندگی می کنیم.به این ترتیب تا به خود برسیم باید قاره ها ، کشور ها،شهر ها و … را طی کنیم.در میان تمام کار هایت در یک کار مشکلی پیش می آید که این مشکل در دنیای ما آنقدر کوچک کوچک کوچک است که با دیدگاه و بینش درست اصلا دیده نمی شود.
اما توی کله پوک همان مشکل کوچک کوچک کوچک را سه برابر کهشانمان بزرگ میکنی!
دیدگاهت را عوض کن.یادت باشد دیدگاه درست تنها مثبت نیست.گاهی اوقات دیدگاه درست منفی است و نادرست مثبت
باید بگویم دیدگاه درست مثبت و منفی هر دو نیازند:
یکی هواپیما را میسازد و دیگری چتر نجات را
دوست عزیز،باید با دیدگاه مثبت و منفی درست به مشکلات نگاه کنی.کله پوکی را کنار بگذارری و شانس بیچاره و بدبختی که گیر تو افتاده را خوشبخت کنی.حالا اگر جرعت داری باز بگو من بدشانسم!
آخرین ویرایش توسط مدیر: