ماده ۷۹ قانون مدنی
واقف یا حاکم نمیتواند کسی را که در ضمن عقد وقف متولی قرار داده شده است عزل کنند مگر در صورتی که حق عزل شرط شده باشدو اگر خیانت متولی ظاهر شود حاکم ضم امین میکند.
ماده ۷۷ قانون مدنی
هر گاه واقف برای دو نفر یا بیشتر به طور استقلال تولیت قرار داده باشد هر یک از آنها فوت کند دیگری یا دیگران مستقلاً تصرف میکنند و اگر به نحو اجتماع قرار داده باشد تصرف هر یک بدون تصویب دیگری یا دیگران نافذ نیست و بعد از فوت یکی از آنها حاکم شخصی را ضمیمه آنکه باقیمانده است...
ماده ۷۶ قانون مدنی
کسی که واقف او را متولی قرار داده میتواند بدواً تولیت را قبول یا رد کند و اگر قبول کرد دیگر نمیتواند رد نماید و اگر رد کرد مثل صورتی است که از اصل متولی قرار داده نشده باشد.
دامنه پرمیوم یعنی چه ?
هنگام بررسی who.is بعضی از دامنه ها نوشته میشه پرمیوم
این یعنی چی ؟
آیا مردم عادی هم میتونن اینا رو ثبت کنند یا فقط برای سازمان ها مجاز هست ؟
نمونه نامه درخواست کمک از یک سازمان مسئول جهت وام و مساعده حقوق
جناب آقای …………
رییس محترم امور کارکنان سازمان ………..
موضوع : درخواست وام یا مساعده حقوق
باسلام و احترام
بدینوسیله اعلام میگردد که اینجانب …………… کارمند قسمت ………….. با شماه کارمندی ………. با توجه به بخشنامه جدید سازمان به شماره …………...
نمونه نامه اداری درخواست خرید لوازم اداری
جناب آقای / سرکار خانم …
مدیریت محترم امور …
موضوع : درخواست خرید لوازم اداری
با سلام
احتراما به استحضار می رساند نظر به نیازمندی واحد … با توجه به فرسودگی برخی اقلام اداری، این واحد تقاضای خود را مبنی بر خرید و جایگزینی اقلام به شرح ذیل اعلام می...
نامه اداری درخواست امریه سربازی
ریاست محترم سازمان …
موضوع : درخواست امریه سربازی
با سلام
احتراما بدینوسیله به استحضار میرسانم اینجانب … به شماره ملی … دارای مدرک تحصیلی … و گواهی آموزشی … از دانشگاه … و متصدی از شرکت … و سابقه … سال فعالیت رسمی با شرکت … تمایل دارم که خدمت مقدس سربازی خود را...
گر تو را نقصی یست عاشق شو که کامل می شوی
گرچه بد باشد طلا زآتش نکو آید برون
می توانم ساخت با ناسازگاری های چرخ
کو کسی کز عهده آن تندخو آید برون
ابوالحسن فراهانی
متن شعر درباره ی طلا
سست منگر بگل و سنگ و سفال و در و کوی
که گل و سنگ و سفال و در و کو نیست خداست
نه بهر چشم عیانست بما خورده مگیر
روشنست اینکه نه هر دیده که بینی بیناست
زرفانی که نه در صره سلطان و وزیر
گنج باقیست که در سلسله فقر گداست
نه گدائی که بود دستخوش سیم ملوک
آنکه خاک کف پای او اکسیر...
عشوهٔ لاجوردیی که تراست
رنگ روی مرا طلایی کرد
چون توان دید ماه را کامشب
چهره شد با تو بی حیایی کرد
دیدهٔ من ز دیدن رویت
آشنایی به روشنایی کرد
نخورد آبی از زلال وصال
دل که او خوی با جدایی کرد
شوخ بالا بلند من جویا
سرو را خنده بر رسایی کرد
جویای تبریزی