شعر درباره رنگ سبز

شعر رنگ سبز​

سبز، تویی که سبز می‌خواهم
سبز ِ باد و سبز ِ شاخه‌ها
اسب در کوهپایه و
زورق بر دریا

سراپا در سایه، دخترک خواب می‌بیند
بر نرده‌ی مهتابی ِ خویش خمیده
سبز روی و سبز موی
با مردمکانی از فلز سرد
(سبز، تویی که سبزت می‌خواهم)

 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت

شعر سبز مولوی​

در درون خود بیفزا درد را

تا ببینی سبز و سرخ و زرد را

کی ببینی سبز و سرخ و بور را

تا ببینی پیش از این سه نور را

«مولوی»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن

با لشگر غم چه بایدت کوشیدن

سبز است لبت ساغر از او دور مدار

می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن

«حافظ»
 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
بهار؛

می تواند نام تو باشد

وقتی

که در همهمه یِ سبزِ دلم

دوستت دارم هایت

شکوفه می زنند.
 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
درخت پشت پنجره دوستت دارد

دارد دست‌هایش را تکان می دهد

دارد می رقصد

تو نیز برخیز

برگ‌های سبزت را تکان بده

میوه های شیرینت را فرو بریز


برقص… برقص

تا دنیا از تو یاد بگیرد

زیبا باشد.
 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
عشق تو

پرنده‌ای سبز است

پرنده‌ای سبز و غریب

بزرگ می‌شود

همچون دیگر پرندگان

انگشتان و پلک‌هایم

را نوک می‌زند…
 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
پشت همین چراغ قرمز

اعتراف کردم دوستت دارم!

تا هرکجا مجبور شدی کمی مکث کنی،

یاد عشقمان بیفتی

چه می‌دانستم قرار است بعد از من

تمام چراغ‌های زندگی ات

سبز شوند…
 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
من رنگ سبزم

برگ درختم

گاهی لباسم

بر بند رختم

من سبز هستم

رنگ بهارم

هم پیش گل‌ها

هم پیش خارم

من رنگ گوجه

رنگ خیارم

من رنگ برگم

رنگ بهارم
 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت

شعر جنگل سبز​

ای سبز گونه ردای شمالی ام

جنگل!

اینک کدام باد

بوی تنش را

می آرد از میانه ی انبوه گیسوان پریشانت

که شهر به گونه ی ما

در خون سرخ نشسته است …؟

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
در عصر یک پاییز

در اتوبوس بودیم

دورمان دیوار شیشه‌ای سبز …

سبزی شیشه‌ها، زرد پاییز را

سبز خرم کرده بود.

از سبزی برگ‌ها بهار به اتوبوس نشست.
 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
آرامم !

هم جنس نگاهت ٬

هم رنگ دستهایت !

گاه سرخ و گاهی سبز …

مهم نیست که شانه هایت

پوشالی ست و آغوشت خیال …
 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
من فصل پاییزی به رنگ سبز می خواهم ...
هرشب هوای شهر مثل سینه پر درد است

خورشید وقتی نیست شهر شعرها سرد است

انگار هرچه شعرِ ناگفته برایم بود

برداشته رفته برایم پس نیاورده ست

در آخر گرمای تابستان رهایم کرد

من ماندم و پاییز دلگیری که نامرد است

پاییز نامرد است امّا دوستش دارم

پاییز دیگر جزء لاینفکّ این مرد است

***

من شعرهای تازه ام را از تو می خواهم

برگرد! این شاعر بهانَه م دست و پا کرده ست

دور است آن فصلِ بهارِ سبزِ در راهم

برگرد! پاییزی به رنگ سبز می خواهم


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت

متن سبز عاشقانه​

آن قدر در من ریشه دوانده ای
و در پایت آب دیده ریخته ام
که باغ های جهان
از دامن تو سبز می شوند

آن قدر دنبالت راه رفته ام
که جاده ها هم
عادت کرده اند
به سوی تو بیایند

آن قدر از تو فرار کرده ام
که پولیس ها
در محلِ تمام جنایت های خیابانی
نقش قدم های مرا یافته اند

من و تو با هم
یک جنگل وحشی ستیم
با پلنگ هایی
افتاده به جان هم
خوش بین
 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت

متن عاشقانه سبز​

قرارمان
زیر شکوفه های شعر...!
آنجا که واژه ها
برای تو گل می کنند !
آنجا که حرف های زمین افتاده ام ،
دوباره سبز می شوند
وَ دست های عاشقمان
گره در کارِ سبزه ها می اندازند ....

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

sasan_1383

عضو انجمن
ای ساده ترین!

از کدامین خیال عبور می کنی؟

راهی را نشانم بده

برای تو سبز مانده ام..!
 

sasan_1383

عضو انجمن
یاس بر لب های تو گل کرد ، لحظه ی سبز ِ بودن شد
شب بی قرار ِ شط ِ ستاره ، پروانه محو ِ بال گشودن شد
.
گفتی : صبور باش و بمان با عشق ، می گویمت آنچه پیش آمد
در انتظار سوختم و دستانم ، در گیر و دار اشک زدودن شد
.
یادش بخیر ، در زدی و یک آن با کوله بار ِ خاطره برگشتی
از هرچه بود دست کشیدیم و وقت ِ آبی ِ غزل سرودن شد
.
من خواندم و تو شبیه رود ، با گریه ها همزاد شدی آن شب
دنیا بی تاب مثل دلهامان ، سجاده مشتاق ِ جلوه نمودن شد
.
امشب وقت بیداری ست ، بنشین که زخم ِ دلم کاری ست
امشب تویی مقابل ِ من ، امشب عشق آمد و بهانه ی بودن شد
 

sasan_1383

عضو انجمن
وقتی سبز بودن را
برای همه آرزو کنی
زرد می شود
سلام من خورشیدم
 

sasan_1383

عضو انجمن
با سبز مینویسم
تا که سبز بماند
یاد تو در یادم
تو به من اموختی
که سبز بنویسم
تو به من سبز بودن اموختی
پس در یادم سبز بمان
 

sasan_1383

عضو انجمن
سبز سبزم
عین ایام بهار
فصل ها خاصیتی ندارند
این سبز بودن من
از حضور توست ....

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

sasan_1383

عضو انجمن
شاد بودن هنر است
که من آن را دارم
و از آن زیبا تر هنر انسانیست
که تو آن را داری
سیب بودن هنر است
که من آن را دارم
و از آن زیبا تر
هنر کاشتن سیب خداست
که تو آن را داری
سبز بودن هنر است
که من آن را دارم
و از آن زیباتر هنر عاشقی است
که تو آن را داری
هم زبانی هنر است
که من آن را دارم
و از آن زیباتر هنر همدلی است
که تو آن را داری
هنرت را به من آموز که این بی هنری
رسم این جامعه وحشی پوسیده شده
و خدا در تن تو ریشه عشق زده
سیب باز قهار ، عاشق هر روزی
همدل انسانها
شادی بی برگشت
مطمئنم که خدا روز ازل
این جهان را به گل روی تو ساخت
آن زمانی که تو را خوش آراست


 
آخرین ویرایش توسط مدیر:


🔴 لینک های مفید: شبیه ساز منظومه شمسی ,
میزبانی شده توسط سرورهای قدرتمند افیکس هاست

بالا