زرد کردن لغتنامه دهخدا
زرد کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصفیر. به رنگ زرد درآوردن چیزی را. و زرد کردن رخسار و روی کنایه از نزار و رنجور ساختن چهره را بعلت اندوه یا عشق :
ز بهر نیا دل پر از درد کن
بر آشوب و رخسارگان زردکن .
فردوسی .
من از بی نوائی نیم روی زرد
غم بی نوایان رخم زرد کرد.
سعدی .
گویند روی سرخ تو سعدی که زرد کرد
اکسیر عشق در مسم آویخت زر شدم .
سعدی .
کلمه : زرد کردن
اشتباه تایپی : cvn ;vnk