رش در لغتنامه دهخدا
رش . [ رَ ] (اِ) بازو، یعنی از سر دوش تا آرنج . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه مؤلف ). بازو. (فرهنگ فارسی معین ) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ سروری ).
ساعد. (دهار) . بازو که به عربی عضد گویند و سر انگشت است تا آرنج . (غیاث اللغات ). || مسافت میان دو دست چون آنها را ازهم باز کنند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (فرهنگ خطی )(لغت محلی شوشتر) (از غیاث اللغات ).
واحد طول و آن برابر است با فاصله ٔ هر دو دست چون از هم باز کنند. گز. (از فرهنگ فارسی معین ). آنرا بغل نیز گویند. (لغت محلی شوشتر). مسافت دو دست باشد چون از هم بگشایند، و آنرا ارش نیز گویند.
(فرهنگ سروری ) :
رش و سنگ کم و ترازوی کژ
همه تدبیر مرد غدار است .