اشعار عاشقانه سعدی شیرازی

اشعار عاشقانه سعدی​


چنان به موی تو آشفته‌ ام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست


دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندارم…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

خسرو

عضو انجمن

اشعار عاشقانه کوتاه سعدی​

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی
یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

خسرو

عضو انجمن
دوبیتی عاشقانه سعدی

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم
 

خسرو

عضو انجمن

اشعار عاشقانه و احساسی سعدی​

ای یار ناسامان من از من چرا رنجیده‌ای
وی درد و ای درمان من از من چرا رنجیده‌ای

ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای

بنگر ز هجرت چون شدم سرگشته چون گردون شدم
وز ناوکت پرخون شدم از من چرا رنجیده‌ای؟

گر من بمیرم در غمت خونم بتا در گردنت
فردا بگیرم دامنت از من چرا رنجیده‌ای

من سعدی درگاه تو عاشق به روی ماه تو
هستیم نیکوخواه تو از من چرا رنجیده‌ای
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

خسرو

عضو انجمن
تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا
تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر
تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

شربتی تلختر از زهر فراقت باید
تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین
روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا

بی دهان تو اگر صد قدح نوش دهند
به دهان تو که زهر آید از آن نوش مرا
 

خسرو

عضو انجمن

اشعار عاشقانه سعدی کوتاه​

ای خردمندکه گفتی نکنم چشم به خوبان
به چه کارآیدت آن دل که به خوبان نسپاری؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

خسرو

عضو انجمن

اشعار عاشقانه از سعدی​

مرا خود با تو سری در میان هست
و گر نه روی زیبا در جهان هست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
من بی‌ مایه که باشم که خریدار تو باشم

حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم

تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری

که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم

خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم

که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت

شعر عاشقانه طولانی سعدی​

دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت

تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت

جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش

گر در آیینه ببینی برود دل ز برت

جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت

کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت

راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد

تا نباید که بشوراند خواب سحرت
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد

دریغ سود ندارد چو رفت کار از دست

به روزگار سلامت سلاح جنگ بساز

وگرنه سیل چو بگرفت،سد نشاید بست
 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
ای مهر تو در دل‌ها وی مهر تو بر لب‌ها

وی شور تو در سرها وی سر تو در جان‌ها

تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم

بعد از تو روا باشد نقض همه پیمان‌ها

تا خار غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظری باشد رفتن به گلستان‌ها

آن را که چنین دردی از پای دراندازد

باید که فروشوید دست از همه درمان‌ها
 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت

اشعار عاشقانه سعدی تک بیتی​

شب دراز به امید صبح بیدارم

مگر که بوی تو آرد نسیم اسحارم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت

شعرهای عاشقانه سعدی کوتاه​

گیسوت عنبرینه گردن تمام بود

معشوق خوبروی چه محتاج زیورست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت

اشعار عاشقانه زیبای سعدی​

غلام قامت آن لعبتم که بر قد او

بریده‌اند لطافت چو جامه بر بدنش
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت

بهترین اشعار عاشقانه ی سعدی​

ای یار کجایی که در آغوش نه‌ای

و امشب بر ما نشسته چون دوش نه‌ای
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی

شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی


دیدار یار غایب ، دانی چه ذوق دارد ؟

ابری که در بیابان ، بر تشنه ای ببارد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن

نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
 

farideh

عضو فعال
عضو کادر مدیریت
نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتم

که ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد


دیدار یار غایب ، دانی چه ذوق دارد ؟

ابری که در بیابان ، بر تشنه ای ببارد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

sanaz_jafari

عضو انجمن
او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود
 

sanaz_jafari

عضو انجمن
آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزو

تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم


نقش او در چشم ما هر روز خوش تر میشود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:


🔴 لینک های مفید: شبیه ساز منظومه شمسی ,
میزبانی شده توسط سرورهای قدرتمند افیکس هاست

بالا