حرف بزن...!
من محتاج شنیدن حرفهای تو هستم.
با من از عشقت، از قلبت، از آرزوهایت حرف بزن.
اگر مرا دوست میداری، من نیازمند آنم که با زبان تو آن را بشنوم؛ هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، و هر لحظه میخواهم که زبانِ تو، دهانِ تو وصدای تو آن را بامن مکرر کند. افسوس که سکوت تو، مرا نیز اندک اندک از گفتن باز میدارد.
درخت با بهار و ماهی با آب زنده است، و من با حرفهای تو...
محبوب من؛
هنگامی که با شما دردِدل میکنم،
خداوند حرفهایم را میشنود،
خداوند دردِدل عاشقها را دوست دارد،
برای همین عاشقها به بهشت میروند؛
دنیا به خاطر شما بهار میشود،
درختها برای شما سبز میشوند،
گلها میشکفند؛
خورشید به خاطر شما طلوع میکند،
و شب مهتابی، دریاها بالا میآیند؛
شما با هستی چه میکنید؟
شما هستید، زندگی هم هست،
شاعرها شعر مینویسند
و ستارهها بر واژهها میبارند... .
.
من محتاج شنیدن حرفهای تو هستم.
با من از عشقت، از قلبت، از آرزوهایت حرف بزن.
اگر مرا دوست میداری، من نیازمند آنم که با زبان تو آن را بشنوم؛ هر روز، هر ساعت، هر دقیقه، و هر لحظه میخواهم که زبانِ تو، دهانِ تو وصدای تو آن را بامن مکرر کند. افسوس که سکوت تو، مرا نیز اندک اندک از گفتن باز میدارد.
درخت با بهار و ماهی با آب زنده است، و من با حرفهای تو...

محبوب من؛
هنگامی که با شما دردِدل میکنم،
خداوند حرفهایم را میشنود،
خداوند دردِدل عاشقها را دوست دارد،
برای همین عاشقها به بهشت میروند؛
دنیا به خاطر شما بهار میشود،
درختها برای شما سبز میشوند،
گلها میشکفند؛
خورشید به خاطر شما طلوع میکند،
و شب مهتابی، دریاها بالا میآیند؛
شما با هستی چه میکنید؟
شما هستید، زندگی هم هست،
شاعرها شعر مینویسند
و ستارهها بر واژهها میبارند... .
.
آخرین ویرایش توسط مدیر: