نتایح جستجو

گل و نوروز داستان عشق شاهزاده‌ای به نام «نوروز» با «گل»، دختر پادشاه روم است که خواجوی کرمانی این مثنوی را در ماه صفر ۷۴۲ هجری و در ۵۳۰۶ بیت سروده‌است. این منظومه داستانی عاشقانه است

کتاب کلیله و دمنه اثر ابوالمعالی نصرالله منشی

بهارستان، یا روضة الاخیار و تحفة الابرار، نام کتابی منثور (به زبان بیان عادی، و نه شعر و نظم)، اما آمیخته به نظم و شعر، از عبدالرحمن جامی است که بخش‌هایی از آن را به پیروی و تقلید از گلستان سعدی نگاشته است.

کیمیای سعادت کتابی است از محمد غزالی دربارهٔ اصول دین اسلام که در آخرین سال‌های قرن پنجم هجری به زبان فارسی نوشته شده‌است.

عدد 520 در زبان چینی به معنی 我爱你 wǒ ài nǐ، در واقع این یک کلمه عاشقانه چینی میباشد که در هر زمان می‌توانید آن را به عزیزانتان بگویید. 1314 نیز نشان‌دهنده 一生一世 yīshēng yīshì به معنای یک عمر میباشد، بنابراین اگر بگویید 5201314 یعنی من تا پایان عمرم تو را دوست خواهم داشت

ت میم یک اصطلاح نظامی و امنیتی است که مخفف « تعقیب و مراقبت » میباشد.

متنبه تنبیهی معنی تنبیه: تادیب، تعذیب، تعزیر، توبیخ، جزا، سیاست، عقاب، گوشمال، گوشمالی، مجازات، نسق ، بیدار کردن، هشیار ساختن، آگاه کردن، واقف کردن ، تادیب کردن، گوشمالی دادن، مجازات کردن

ضمیران ضمایر ضمیره ضمائر معنی ضمیر: اندرون، اندیشه، باطن، حال، خاطر، دل، ذهن، نهاد، نیت، وجدان

قالبی قلب معنی قالب: شکل، طرح، فرم، هیئت، بدن، تن، کالبد، قطع، بوته زرگری

سجاد مسجود سجد مسجد مساجد سجاده ساجد ساجده مترادف سجده: سر بر زمین مهر گذاشتن

قبلی قبلا

صباح صبحدم صبحانه

داور داوران معنی داور: حاکم، حکم، قاضی، میانجی، هیربد

دانا دانستن دانشمند دانش معنی دانایی: آگاهی، حکمت، خرد، دانش، علم

پادشاه شاهنشاه شاهانه شاه: امپراطور، امیر، پادشاه، حاکم، خدیو، سلطان، شاهنشاه، شهریار، ملک، والی

شریک شرک مشرک تشریک مشارکت مشترک شریک اشتراک مشترکین معنی شرکت: کارتل، کمپانی، کنسرسیوم، انبازی، شراکت

دانشجو دانشمند دانشطلب دانشفزا

شاغل مشغول اشغال اشتغال مشغولین معنی شغل: پیشه، حرفه، سمت، کار، کسب، مقام، منصب، مشغله، اشتغال، خدمت، عمل، فعل، وظیفه شغل. [ ش ُ / ش َ / ش َ غ َ / ش ُ غ ُ ] ( ع اِ ) کار. ( ناظم الاطباء ). کار و بی فرصتی. ( غیاث اللغات ). کار. ج ، اشغال. ( مهذب الاسماء ). ضد فراغ. ج ، اشغال ، شغول. ( از اقرب...

مخرب خراب خرابی تخریبچی معنی تخریب: انهدام، خرابی، ویران سازی، خرابکاری لغت نامه دهخدا تخریب. [ت َ ] ( ع مص ) ناآباد کردن چیزی را ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ویران کردن ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). خراب کردن. ( آنندراج ) ویرانی و خرابی و پایمالی و پاسپردگی و...

ابلاغ مبلغ تبلیغ تبلیغات ابلاغیه مبلغین معنی بلیغ مترادف و معادل واژه بلیغ: رسا شیوا زبان آور سخن آرا چیره زبان فصیح گشاده زبان