شعر زمستان شهریار
زمستان پوستین افزود بر تن کدخدایان را
ولیکن پوست خواهد کند ما یک لا قبایان را
ره ماتم سرای ما ندانم از که می پرسد
زمستانی که نشناسد در دولت سرایان را
به دوش از برف بالاپوش خز ارباب می آید
که لرزاند تن عریان بی برگ و نوایان را
به کاخ ظلم باران هم که آید سر فرود آرد
ولیکن...